فین کاشان-روایت یک نخبهکشی-قسمت دوم
- 1398/09/09
باغ فین شهرت اصلیاش را وامدار دردی است که از بیعدالتی و نامردی و وطنفروشی به دل دارد. حمام بزرگ این باغ، مقتل یکی از وطنپرستترین و جوانمردترین نخبگان این ملک، میرزامحمد تقی خان فراهانی، ملقب به امیرکبیر است. مردی از تبار درستی و پاکدستی که تنها با اتکا به هوش و شایستگی از فرزند آشپز دربار به مقام صدراعظمی ایران در زمان ناصرالدین شاه رسید، اما از آنجا که خاری بود در چشم دشمنان و مفتخوران ایرانی و اجنبی، تنها 39 ماه توانست بر مسند صدارت دوام بیاورد.
در آبان ماه 1267 هجری قمری بالاخره کارشکنیهای مهدعلیا مادر ناصرالدین شاه و میرزا آقاخان نوری یکی از درباریان خائن، به بار نشست و امیرکبیر از صدارت خلع و چند روز بعد به کاشان تبعید شد.
کینه و بخل اما در کاشان هم امیر را راحت نگذاشت و درباریان خائن که میدانستند زندهی او حتی دور از پایتخت میتواند برایشان دردسر باشد، کمر به قتل و حذف همیشگیاش بستند و با استفاده از کم محلیاش به شاه، وی را مجبور به امضای فرمان قتل امیر کردند.
در سحرگاه یک روز زمستانی به سال 1268 قمری و 1230خورشیدی، خبر آورده بودند پیکی از سوی پایتخت در راه است که نامهی فرمان وزارت امیر و خلعتی شاه را باخود آورده. اما در همان زمان، قاتل، حاج علی خان فراش، که دستورداشت به هیچ بهانهای اجازهی مداخله در کشتن امیر را ندهد، بدون فوت وقت به مقتل وارد شد، رگهای دو دست و پای امیر را نیشتر زد و آن جان شریف در حمام فین کاشان، ذره ذره از حیات تهی شد.
شاید تنها کلام مرحوم علی حاتمی برای نقش امیرکبیر گویای همه چیز و همه حال او باشد: « مرگ حق است ولی به دست شما بسی مشکل! امّا شوق از میان شما رفتن مرگ را آسان میکند.»
نظر شما